ازمیان نامه های زریاب ...
محمدنبی عظیمی                               محمدنبی عظیمی

      بخش سوم :

      مون پلیه ، قوس 1381

      دوست گرامی ، آقای عظیمی ، السلام علیکم !

    امیدوارم خوب باشید وسرحال، با جمله گی اهل بیت . ان شاء الله.

    ( درپاسخ به نامه یی که پرسیده بود، اسد آسمایی را می شناسید ؟ ومن که جناب ایشان را با یکی از رفقای دوران مکتب به اشتباه گرفته و نشانی هایی داده بودم، چنین نوشته بود) :

     واما، اول اجازه بدهید که درهمین آغاز بگویم که نی بابا، شما اشتباه کرده اید ! این فیلسوف الممالک ما را با اسد دیگری درآمیخته اید . برای این که این فیلسوف الممالک* ما : اولاً شیعی نیست. ثانیاً مکتب حبیبیه را نخوانده . ثالثاً برادرش اشرف نام ندارد. رابعاً ، در خانواده شان هیچ فتبال بازی نروییده ، خامساً، بزرگان خانوادهء شان محتشم نبوده اند. سادساً، این اسد آسمایی با پراچمه هیچ سروکاری نداشته است . سابعاً اجزای صورتش چندان هم به قاعده نیست. و خلاصه اش این که فیلسوف الممالک ما ، از پشتون های غزنی است  وچندان فرزانه وبی تعصب  که به جای " شاروال" و "شاروالی " – درحین گفت وگوهای عادی – خیلی راحت می گوید : " شهردار" و " شهرداری " ووالسلام. یعنی که شما سعادت دیدار این حکیم را نداشته اید، پس لازم می افتد که یک مقدار متأسف باشید واز بخت واژگون شکوه سردهید. براین اساس من نمی توانم " سلام ها وتمنیات نیک " شما را " خدمت شان " تقدیم کنم. وحالا ، ازاین جهت ، من متأسف   هستم . این تأسف به آن تأسف مجرا ! وشدیم مساوی.

........

    واما درباب واصف باختری** ، باید بگویم که من خواسته ام چند نکته یی را بگویم که دیگران نگفته اند. زندانی شدن او را که همه گان می دانند وگفته اند. با این هم ، دراین مورد می اندیشم واگر دریابم که ضرورت است ، دورهء حبس را هم خواهم افزود.  ولی من اورا به نقض عهد متهم نکرده ام. این خصلت او اظهر من الشمس است وهرکسی که او را از نزدیک می شناسد، این نکته را نیک می داند. من فقط وخیلی ساده این خصلت او را وصف کرده ام. کجای این کار اتهام بستن است؟ ومن از خدای بزرگ می خواهم که که روز وروزگاری شما را با میرزا صمصام ما محشور بسازد تا مزهء این " فراموش کاری ها " را تجربه کنید ودل تان باغ باغ شود وکیف دوعالم را بکنید، آمین !

..........

     واما، آن قصهء خیام وحافظ ولعبتکان وتوتی وبقیه ماجرا : ( زریاب نه توتی را طوطی می نویسد ونه مثلاً تهران وایتالیا را طهران وایطالیا )  من خیلی تعجب می کنم*** که آقای .. رباعی خیام را برخاسته ازیک بینش وعقیدت دانسته اند وفرموده اند که " فلک ، خدا، یک قدرت برتر .. الخ " ولی درمورد شعر حافظ – که درست عین معنی را می رساند – این اعتراض را وارد نکرده اند.حافظ می گوید : 

               بارها گفته ام وبار دیگر می گــــــــــــویم      که منِ دل شده این ره نه به خود می پویم                                        درپس آینه توتی صفتـــــــــــم داشتـه  اند       آنچه استاد ازل گفت بــــــــــگو، می گویم                                        من اگر خارم وگر گل، چمن آرایی هست     که از آن دست که او می کشدم ، می رویم

      چنان که می بینید ، همان فلک ، خدا، یک قدرت برتر دراین گفتهء حافظ موج می زند: من خودم این راه را نمی پویم. دستور استاد ازل را تعمیل می کنم. اگر خارم وگر گل ، دستی هست که مرا بدین گونه پرورده است. پس اگر از این دیدگاه " لعبتکان فلک " مورد اعتراض باشد، " توتی وآیینه هم به عین صورت وبه عین اندازه می تواند مورد اعتراض باشد. فقط حافظ از " استاد ازل " سخن می گوید وخیام از " فلک " . واما ، مدلول هردو یکی است . همان جبر است . یعنی که درکار ها وهستی مان ، ما را دخلی نیست. آیا یک مصراع را – بدون مصراع دوم – در نظر گرفتن ، برداشت عامیانه یی نیست ؟ دربارهء این بیت که شکل احسن آن را آقای ... چنین دانسته اند : از پس آینه طوطی صفتم داشته اند/ آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم / و گفته اند که " معنای مصراع کاملاً دقیق است و با مصراع بعدی ارتباط ارگانیک دارد" می خواهم بگویم که قضیه چیست . اصل ماجرا :

    پرورش دهنده گان حرفه یی توتی ها ، برای آن که توتی را سخن گفتن یاد بدهند ، پرنده را دربرابر آیینه یی قرار می دهند وخود درپشت آیینه می ایستند وآنچه را که می خواهند توتی تکرار کند، برزبان می آرند. توتی عکس خودش را در آیینه می بیند وتصور می کند که کلمه ها را آن توتی آیینه می گوید، پس خودش هم شروع می کند به تکرار همان واژه ها. خلاصهء مطلب حافظ همین است . حالا آقای ... می فرمایند که "از پس آیینه طوطی صفتم داشته اند " دقیق ومعتبر است ؛ زیرا پژوهشگران ومحققین به این عقیده رسیده اند. حالا این توتی را از" پس آیینه " نمی گذارند ؛ بل درمقابل ، در برابر آیینه می گذارند.نمی دانم این پژوهشگران واین محققین این نکته را چگونه توجیه می کنند. " دربر " و " در پس " نیز جوابگو نیستند.

    از سوی دیگر جناب ... فرموده اند : " استفاده از مصراع اول بدون در نظرداشت مصراع دوم مطمح نظر عموم مردم وفرزانه گان وخواص بوده است..."، من برخلاف آقای .. ، بدین باورم که این مصراع دوم بوده است که بیشتر جلب نظرکرده یا " مطمح نظر عموم مردم وفرزانه گان وخواص بوده است ." وما همواره شنیده ایم : " آنچه استاد ازل گفت بگو، می گویم ! " نه" از پس آیینه طوطی صفتم داشته اند ..." از رهگذر نحو ، مصراع اول حالت مبتداء را دارد ومصراع دوم حالت خبر را وپیام اصلی همواره درخبر وجود دارد، نه در مبتداء . این که روشن است. از سوی دیگر وقتی شما بگویید " از پس آیینه توتی صفتم داشته اند " این مصراع – به تنهایی – معنای روشنی را نمی رساند. شما می توانید ازآن پژوهشگران ومحققین بپرسید که این مصراع چه معنی می دهد، این مصراع زمانی معنی می دهد که مصراع دوم برآن افزوده شود و – مخصوصاً – بیت قبلی وبعدی نیز مد نظرباشند. حال آن که " ما لعبتکانیم وفلک لعبت باز" به تنهایی معنای روشنی را می رساند..

......

   واژهء " اینه " شکل مخفف شده وکوتاه شدهء " این است " یا " همین است " است. وقتی می گویند : " اینه آمدم ! " منظور شان همین است : " این است، آمدم ! " ونیز می تواند شکل عامیانهء " اینک " باشد، و " اینک " به نوبهء خودش ، همانا شکل مختصر شدهء " این است که " باشد . وقتی احمد ظاهر می خواند:"اینک صدای پای من ... " درواقع می گوید: " اینه صدای پای من..."

    یادداشت : کابلی های قدیم به جای " عین " ، " هَی " می گفتند. مثلاً : " هی پدرت گرفته نمی تواند ! " ( حتا پدرت گرفته نمی تواند ! " یا " رفت وهی از شیوه کی توت آورد ! " دراین صورت هم ، این " هَی " از واژه های عامیانه است.

 ***

  نامهء دیگر :

  دریک نبشتهء دیگر تان ( فکر می کنم در معرفی کتاب جنرال بیگی باشد ) واژهء " فراز " را به کار برده ونوشته اید : " از فراز های دیگر این اثر، ملاقات جنرال دوستم ...."

کاربرد این واژه بدین معنی درسال های اخیر درایران رواج یافت وبرخی از خامه زنان ما آن را یک واژهء اصیل دری تصور کردند وبه کار بردند. این پندار درست نیست؛ زیرا واژهء فراز فرانسه یی است ومعنای جمله را می رساند. کاربرد آن درزبان دری مناسب نیست.

     Phrase

                                                            ***                                                                                  مون پلیه : اسد 1380

                       دوست فرزانه، آقای عظیمی ، السلام علیکم !                                                                          و( بعد از تعارفات ) :

   ازاین ها که بگذریم ، " سایه های هول " را تبریک می گویم، علی الرغم آن لغزش های چاپی ، داستان بیخی مفهوم وروشن است. از طرح روی جلد نیز خوشم آمد. طرح خوب وزیبایی است. به نظربنده " سایه های هول " جای خودش را درادبیات داستانی ما گرفته است. هرچند مخالف حاشیه اطناب و حاشیه پردازی ها وآوردن آن همه شعر وکلام منظوم هستم. ...آنچه بنده می توانم براین همه خرده گیری ها بیفزایم این است که من دراین رمان فقدان تخیل را احساس کردم وبه نظرم آمد که کسی زنده گینامهء خویشتن را می نویسد. البته نمی شود درخشش تخیل را یکسره انکار کرد. درپارهء از موارد ، عنصر تخیل تجلی می کند وبه نظرمن ، اوج این تخیل همان پایان زیبا واثرناک این رمان است. آنچه را درمورد جنبه های هنری و ارجمند این نبشتهء تان می توانم بگویم ، خلاصه وفشرده می سازم : تبریک می گویم وبازهم تبریک! همین !                                                          

   واما درمورد واژهء " لابد " باید بگویم : 

 1-از رهگذر دستور زبان " لابد " قید مرکب است که حالت را نشان می دهد.                                                   2- این واژه با وجود ظاهر کوچک آن – از دو واژه ساخته شده است: از " لا " و " بُــد " ، " لا " درزبان عرب حرف نفی است و " بُــد" چاره وعلاج معنی می دهد. بدین صورت ، روشن است که : " لابد" ، ناگزیر وناچار معنی می دهد، نه " ناگزیری " و " ناچاری" ، "احتمالاً" و " شاید " که اصلاً مطرح نمی تواند بود.

دربارهء واژه " طوفان " باید گفت که این واژه ترکی نیست. این کلمه از کلمات قرآنی است. درسورهء اعراق آیهء 133آمده است: " فارسلنا علیهم الطوفان والجراد والعمل والضفادع والدم ایت مفصلت " پس ما این واژه را از قرآن گرفته ایم ونمی شود آن را با " ت " نوشت. هرچند اصل این کلمه یونانی است وشکل های دیگر این واژهء یونانی ، دربسیاری از زبان های اروپایی هم به کا رمی روند .چنان که در زبان انگریزی توفون و درزبان فرانسه یی تای فون ، به همین معنای طوفان به کار می رود. البته یک " توفان " درفارسی هم داریم که صفت فاعلی واز مصدر " توفیدن " است وبا      " ت" نوشته می شود وربطی با طوفان ندارد.

 واما ، آن واژه های " هرچند " ، " ارچند " و " گرچند " همه به یک معنی هستند. تنها " ارچند " و " اگرچند " درقدیم بیشتر به کار می رفتند ودرنثر معاصر مان بیشتر شکل " هرچند " را استعمال می کنند. و لابد ، کاربرد همهء این واژه ها درست ومجاز است.

 نامه یی از کابل . میزان 1383

دوست گرامی ، آقای عظیمی، السلام علیکم !

امیدوارم که خوب باشید. نیک شد که فرصتی دست داد و چند جمله یی با شما گپ زدم. .... اطمینان دارم که از جریان انتخابات ( منظور،انتخابات  دور اول ریاست جمهوری افغانستان است. ) دقیقاً اطلاع دارید. یک وقتی ماوتسه تونگ گفته بود : " سیاست مقدم برهمه چیز!" حالا دراین جا دستور ماوتسه تونگ تحقق یافته است. همه کس سیاست می کندونشریه ها همه – عمدتهً- سیاسی هستند. یعنی، وضعیت چنان است که فرهنگ وادبیات رنگ باخته اند وهیچ کسی به فکر این مادر مرده ها وپدر مرده ها نیست. هیچ نامزد ریاست جمهوری – حتا لطیف پدرام – به این مقو.له ها اشارتی هم نکرد. یعنی که فرهنگ وادبیات ، هیچ ! اگر هم به مقولهء فرهنگ اشارتی می کردند، بلافاصله معلوم می شد که منظور شان ، همانا اموزش وپرورش ( معارف ) است وبس.

  عظیمی عزیز ، به شمارهء 72 " البدر" نیاز دارم. می توانید این شماره را برایم پیداکنید وبفرستید ؟ خوب، می دانم که از این نشریه وصاحب آن بدتان می آید؟ ولی چه باید کرد؟ از خاطر من یک کاری بکنید. این آدم ... آمده بود که رئیس حمهور افغانستان شود! چه مضحکه یی!

و اما، من نام های "عیسی " و " موسی " را – که نام های قرآنی هستند—همین گونه می نویسم ، نه به شکل عیسا وموسا، مگر درحالت اضافت. چون موسای کلیم الله وعیسای روح الله ، و"حتماً " را به همین سان می نویسم،" اقلاً "را هیچ نمی نویسم، چون که از رهگذر زبان عرب درست نیست.****

  کتاب مستطاب شاه محمود خان حصین را دوستی از فرانکفورت فرستاد وخواندم. درفرجام به خود نفرین فرستادم که چرا چندروزی از این زنده گی بی حاصل را درخواندن این کتاب قطور کثیراللفظ قلیل المعنی به هدر دادم  ونیز دلخور شدم که آن دوست پولش را بی جهت از بهر خرید وپست این کتاب پروزن مصرف کرده است.

رویکرد ها:

 * اسد آسمایی ، استاد فلسفه بود در دانشگاه کابل. آقای آسمایی ، از دوسال بدین سو، مهمان پارلمان نویسنده گان اروپا بوده است . پارلمان او را درهمان خانه یی جای داده است که ویکتور هوگو درآن چشم به جهان گشوده بود. آسمایی در درازای این دوسال پیوسته ازمن می خواست که بروم وچند روزی را در خانهء ویکتور هوگو مهمانش باشم. سرانجام ،سه هفته پیش تلفون زد وگفت که مدت مهمانی به سر رسیده واو ناگزیر است آن خانه رارهاکند واگر نروم ، ارمان به دل خواهم ماند. پس ناچاررفتم وده روزی را درخانهء ویکتور هوگو به سربردم . روز ها از پشت پنجره می دیدم که مردم می آمدند ؛ نبشتهء سردروازه را می خواندند وکنار آن عکس می گرفتند وفلم برداری می کردند. احساس می کردم چقدر علاقه دارند که درون این خانه را ببینند ودریابند که آفریننندهء " بینوایان " درچگونه جایی به دنیا آمده است.

آویزه ها :

  ** "اوصافی از واصف ووصف او در صف اصحاب فلسفه " نوشته یی بود از زریاب که در فصلنامهء آسمایی نشر شده بود و من دربارهء آن چند نکته از وی توضیح خواسته بودم.

  *** این قال ومقال ومناظرهء فلسفی درمورد شعر حافظ وقتی بالا گرفت که من بنا برمشورهء یکی از فرهنگیان ارجمند می خواستم نام رمان دوم خود " واهمه های زمینی "  را " از پس آیینه " بگذارم ؛ ولی استاد زریاب نام " لعبتکان فلک " را برای آن رمان پسندیده بود.

 **** بدینسان می بینیم که نوشتن واژه هایی مانند "حتماً"  به شکل " حتمن " و یا غالباً به صورت " غالبن" ویا تقریباً به شکل "تقریبن" چندان درست به نظر نمی رسند.


September 3rd, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان